آن قدر از پنجره به بیرون خیره مانده که کم شدن یک برگ را از درختان کوچه می فهمد عشق پیرمرد تنهایی ست که بعد از سال ها هنوز به گلدان خشک شده اش آب می دهد ×♥✿♥✿♥✿♥✿♥✿♥✿× جَنگ از کوچه ی ما شروع شد. درست از وقتی که تو از آنجا رَد شدی... سربازان خبر نداشتند؛ برای چه می جنگند، چشم هایت را فقط فرمانده هان دیده بودند!