غم...
غم که نوشتن ندارد...
نفوذ می کند در استخوان هایت...
جاسوس می شود در قلبت...
و آرام آرام از چشم هایت می ریزد بیرون...

ﻗﺴﻤﺖ ﺗﺮﺍﮊﯾﮏ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ
ﻣﯽﺷﯿﻨﯽ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻭﻧﻪ ﺩﻭﻧﮥ
ﺑﺪﯾﻬﺎﺷﻮ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽﺷﻤﺮﯼ ﻭﻟﯽ
ﺁﺧﺮﺵ ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ ﺗﻮﯼ ﻗﻠﺒﺖ ﺁﺏ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺗﮑﻮﻥ
ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ

نفوذ می کند در استخوان هایت...
جاسوس می شود در قلبت...
و آرام آرام از چشم هایت می ریزد بیرون...

ﻗﺴﻤﺖ ﺗﺮﺍﮊﯾﮏ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ
ﻣﯽﺷﯿﻨﯽ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻭﻧﻪ ﺩﻭﻧﮥ
ﺑﺪﯾﻬﺎﺷﻮ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽﺷﻤﺮﯼ ﻭﻟﯽ
ﺁﺧﺮﺵ ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ ﺗﻮﯼ ﻗﻠﺒﺖ ﺁﺏ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺗﮑﻮﻥ
ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ

+ نوشته شده در ساعت 18:48 توسط طلا
|
.jpg)








