غم...


غم که نوشتن ندارد...

نفوذ می کند در استخوان هایت...


جاسوس می شود در قلبت...


و آرام آرام از چشم هایت می ریزد بیرون...



ﻗﺴﻤﺖ ﺗﺮﺍﮊﯾﮏ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﺍﻭﻧﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ

ﻣﯽﺷﯿﻨﯽ ﭼﻬﺎﺭ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﻭﻧﻪ ﺩﻭﻧﮥ


ﺑﺪﯾﻬﺎﺷﻮ ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﯽﺷﻤﺮﯼ ﻭﻟﯽ


ﺁﺧﺮﺵ ﻣﯽﺑﯿﻨﯽ ﺗﻮﯼ ﻗﻠﺒﺖ ﺁﺏ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺗﮑﻮﻥ

ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ





خودخاهیم را ببخش..

همین را میدانم که دوستت دارم
و تو میشوی شروعِ حرف زدن
خودخواهیم را ببخش
ببخش که تو را به خواب میبینم
ببخش که واژه به واژه ی شعرم از تو داد میزند

حماقت من و بازی تو

 

حماقت یعنی:

اون برای همیشه رفت و

من هنوز دوسش دارم....



من چشمهایم را بستم و تو قایم شدی..


من هنوز روزها را می شمارم!..

و تو پیدا نمیشوی!..

یا من بازی را بلد نیستم!

یا تو جر زدی!


مثل کوچ پرستو ها...

فصل بهار من تویی

که هیچ وقت نیستی

و من

چه پرستوی بیچاره ای ام


که معنای کوچم...


حرکت از نقطه ای در زمستان


به نقطه ای دیگر از زمستان است...


خدایم را میگویم..

دوستش دارم
سکوتش را
صبرش را
تنهاییش را...
بودنش عادتیست مثل نفس کشیدن

او تکراری ترین حضور روزگار من است

و من عجیب به آغوشش از آن سوی فاصله ها خو گرفته ام؛

"خدایم را می گویم"...


هرکی عاشق خداس به وب من وآبجی میناسربزنه

www.khoda-abji.blogfa.com

ساده...

تنها با یک دوستت دارم
پرواز میکنم

از آغوش تو تا بینهایت آسمانها

میبینی شکوه عشق را با ما چه میکند؟



تنهایی را دوست دارم..


تنهایی را دوست دارم چون بی وفا نیست 

تنهایی را دوست دارم چون عشق دروغی در ان نیست

تنهایی را دوست دارم چون تجربه کرده ام

تنهایی را دوست دارم چون خدا هم تنهاست

تنهایی را دوست دارم چون در کلبه ای تنها یی ام

در انتظار خواهم گریست وانتظار کشیدنم را پنهان خواهم کرد

 

دخترک کبریت فروش..

بعد از سالها دختر کبریت فروش را دیدم بزرگ و زیبا شده بود ، به او گفتم کبریت هایت کو میخواهم این سرزمین را به آتش بکشم ؟
خنده ی تلخی زد و گفت : کبریت هایم را نخریدند ، سالهاست که خودم را میفروشم…


دلتنگی هایم...

دلتنگــی هایــــَم را زیر بغـل زده اَم

نشسته اَم در انتظار ِ روز های ِ مبـادا  !

سهم  ِ من   از تــو

همـین دلتنگـی ها ییست

که بی دعوت می آینـد
و …

خیال ِ رفتن نـدارند






یه خبر!!!

بچه هایه وب باحال بامینا آبجیم بازکردم بیایین ببینین

فقط باخنده بیاین تو...


www.bekhand15.blogfa.com

 

فقط یک کلمه..

 
دلم که برایت تنگ میشود…

رو میکنم به کاکتوس کنار تاقچه…


کاکتوس به نظرم شکل توست…


بامزه و وحشتناک


با همان تیغ ها کمی احساساتم را می خراشد…


ولی من میخندم…